مهر مادرانه
عزیزم شادیه زندگیم , نور چشمم , نفسم امروز اولین باری بود که بابایی به من گفت که من خیلی دختر دوست دارم عزیزم خیلی ناراحت شدم نه به خاطر این که گفته بود دختر نه , برای اینکه می دونم بابایی هم دوست داره یه نی نی داشته باشه ولی هنوز خدا نخواسته و از همه بدتر این که عزیزم من کاری ازم بر نمی یاد به جز این که تقدیر خدا رو قبول کنم عزیزم از خدا خواستم که اگر من گناهی کردم در درگاهش لااقل دعاهای بابایی رو قبول کنه و به ما شما رو بده گلم خیلی دوست دارم بیا من و بابایی رو خوشحال کن ...
نویسنده :
نوشین
11:46